سکس وحشتناک
سلام این رمان به طرز وحشتناکی منحرفیه
سلام من مرینت دوپنچنگ هستم
خب من یتیم هستم و تنها زندگی میکنم
و چند ماه دنبال کار میکردم
امروز صبح با تنبلی تمام از خواب بیدار شدم و رفتم
بیرون تا دنبال کار بگردم
ای ول یه آگهی استخدام پیدا کردم فقط ۳تا
پیشخدمت دختر میخوان وای مصاحبه ساعت ۷ باید
عجله کنم یه تاکسی گرفتم و سوار شدم هوووووووف
به موقع رسیدم وارد شدم و به مرد سیاه پوشی که
جلوی در بود گفتم سلام من برای استخدام اومدم
با دستش بهم اشاره کرد دنبالش برم رفتیم و ب یه
اتاق سفید رسیدیم گفت برم بشینم نشستم و بعد از
۲دقیقه سه تا مرد سیاه پوش دیگه وارد شدن
یکیشون لباسش با بقیه فرق داشت و عقب وایساده
بود داشتم نگاهشون میکردم که یکیشون گفت لباس
هاتو دربیار گفتم چی امکان نداره مردی که عقب
وایساده بود با دست بهشون اشاره ای کرد اونا
اومدن سمتم و شروع کردم به تقلا کردن ولی لختم
کردم و فقط شورت و سوتین تنم بود ...